متنفرم از این اوضاع!
اصلا نمی دونم چه طلسمی توی ساعت هشت و نیم شب به بعد هست که تا می رسه، اگه منبع خوشی هم باشی تحلیل میری. شاید تقصیر شب نیست...
شاید یه چیزی اینجا❤️ ... تو این لعنتی تکون خورده باشه.یا شاید شکسته باشه!
حتما یه چیزی شکسته که اثرش این شکلیه.
حساس شدم
متاسفانه یکی از بدترین ویژگی های من زودرنج بودنمه
و خب به طرز بامزه ای برای هیچکس در این دنیا مهم نیس
نه برای رئیسی که بعد از تایپ 10 تا نامه، اخر ساعت کاری می گه امروز راندمان نداشتی!
نه برای همکاری که ده دقیقه بعد از دعوتت به نهار،زنگ میزنه و با خواهرش قرار نهار بیرون می ذاره. مساله این نیس که باهاش میرم یا نه! اگه همون دقیقه می گفت دوست نداره با من بیاد، قابل درک تر بود تا اینکه... اینجوری انگار می گه نمی خوامت
نه برای دوستی که وسط حرفات، شروع می کنه با یکی دیگه حرف زدن! انگار کلا اونجا وجود نداری!
و نه برای آدم های دنیای مجازی ات!
مگه اینکه ناراحت باشن.یا مشکلی وجود داشته باشه. یا....
معدود آدمایی هستن که همیشه باشن. هر وقت میخوای. هر وقت صداشون می کنی.. هر وقت...
کم شدن این جور آدما!
و اوج مشکل اینه که نمیدونی چته! نمیدونی دردت از کجاست!
غم بی درمون موندن یه دردی که نمیدونی جیه.
انگار یه چیزی مونده تو گلوت!
درست همون وسط!
نه پایین میره و هضم میشه. نه بالا میاد و می شکنه!
اونجا نشسته که نفست رو قفس کنه.
و همه اینا مصادف با وقتی میشه که می خوای باشن و نیستن!
و خوب یا بد!
نیاز داری به بودنشون!
ویرایش نوشت: حال این روزهای من شبیه پریودهاست.
پریود مغزی شاید...
یعنی عملا چیزی ات نیست .ولی عادی نیستی .آدم ها پریود که می شوند عملا چیزی شان نیست.ولی حالشان هم خوش نیست