از قلب تا کاغذ... فقط چند قدم

از من... برای خودم.... و شاید یک حلقه کوچک

از قلب تا کاغذ... فقط چند قدم

از من... برای خودم.... و شاید یک حلقه کوچک

از قلب تا کاغذ... فقط چند قدم

هیچ چیز مرموزی اینجا نیست. نه ملکه ای، نه سایه ای که سیاه باشد یا سپید. و حتی قصری.
یک نفر اینجا، پشت سیستمش نشسته و تایپ می کند. تق تق تق... برای دل خودش

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اسلیترین» ثبت شده است

یک جرعه آرامش!

می نشینم زیر یک آذرخش قدیمی خاک گرفته. زیر باد خنک کافه. زیر صدای بم خنده ها و فکر  می کنم به شیرینی آن چیزی که رخ می دهد.به داستان هایی که در کنج خلوت نه و سه چهارم نوشته می شوند.و به آب  میوه خنک خون اژها...

آرامش عجیبی در آجرهای این کافه خانه کرده است. یک مافیا... یک شهروند... یک وکیل... یک خون آشام....

و داستانی که سر می خورد روی کاغذ!

و نوشته هایی که جا می مانند روی تخته سیاه کافه!

و نگاه من....

دست های قفل شده روی نشان یادگاران مرگ. و حتی بوی سوزان سیگار برگ!

حس گم شده ای که تازه فهمیده این همه وقت، در یکی از کوچه های بن بست پشت خانه خودش ول می چرخیده... حس کودک یازده ساله ای که برای اولین بار پا به کوچه دیاگون می گذارد. با دکور کافه مادام پدیفوت، پیچیده در کاغذ شکلات های کنار دیوار بین سکوهای شماره نه و ده! 

و چه گیچ کننده می شود وقتی راهیندا، هریت وار گم می شود میان یک محیط آشنا... آنقدر آشنا که چون بیگانه ای در آن سردرگم می شوی... 

مساقر سرگردان پاتیل درزدار...

سر آخر...

تو می مانی و یک مشت خاطره.

تو می مانی و نوستالرژی ساعت ها خندیدن از ته دل.

تو می مانی و خاطره عطر موهایی که دیگر تکرار نمی شوند.

تو و جنگ بر سر هویت کودک درونت.

چه راحت می شود کالبد اخم آلود و طلبکار را  بیرون درهای کافه نه و سه چهارم بیرون انداخت و خود را پیدا کرد.

همانجا... درست وسط کافه، نشسته پشت یک میز و زل زده باشد به "کرشیو کراس" سفارشی اش! 

.

.

.

.

.

و بعد.... یک دنیا حیرت تمام نشدنی

بعد از دوازده سال پرچم سرخ گریفندور را به دوش کشیدن... بعد از سال ها تردید...

بعد از ماه ها وحشت به " هیچ کجا تعلق نداشتن" 

نشسته باشی درست زیر تابلویی که رویش با گچ سفید نوشته اند:

"شاید اسلیترین خانه واقعی تو باشد" 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۹۴ ، ۲۲:۵۱
راهیندا....